هلیاهلیا، تا این لحظه: 11 سال و 6 روز سن داره

هلیا خورشید زندگی مامان و بابا

سفر به مشهد با دخترم

سلام مامانی امروز  تازه از سفر برگشتیم آخه 3 تایی رفته بودیم مشهد مقدس . پیش امام رضا جون . یعنی دقیقا شنبه صبح 6 . 7 . 92 راه افتادیم و 10 . 7 . 92 برگشتیم تهران . شما خیلی اذیت شدی تو این سفر و حسابی هم تلافیشو سر من در آوردی . تو ماشین خسته شده بودی چون جای مانور نداشتی که هی تیک آف کنی و پرواز کنی و شیرجه بزنی واسه همین به اعصابت فشار اومده بود و تو هتل حسابی آبروی مارو برده بودی از بس جیغ میزدی . همشم بد اخلاقی می کردی یه جا اروم نداشتی . هوا هم روزها گرم بود واسه همین به خاطر تو نمی رفتیم حرم . بیشتر شبها می رفتیم . بیشتر که چه عرض کنم همش ٣ بار رفتیم حرم تو این ٤ روز ملاقاتی داش رضا جون . چ...
25 آبان 1392

هلیا و دوست پسرش نیکی

دیروز رفتیم خونه خاله سما تا تو حسابی نیکی و  بچلونیش منم مامیشو بچزونم نیت این بود که خدا روشکر موفقم بودیم . شوخی می کنم . رفتیم که یکم باهم خوش بگذرونیم و دیدارها تازه بشه . ولی امان از تو که وقتی نیکی دیدی چمت گرفت برای چلیسی کردن . فقط حمله می کردی اون بره سفید منوو گاز بگیری مامانی جونم دختر باید یکم خود دار باشه . اگرم میخوای کاری بکنی زیر زیرکی . حالا بعدا یادت میدم .      خاله سما برای نیکی یه استخر بادی خریده بود که نیکی توش بازی کنه و ازش نتونه بیرون بیاد . اولش که رسیدم اونجا گفتم زحمت بکشه  واسه تو هم بخره . ولی فکر کنم ب...
15 آبان 1392

هلی کش تنبون شده

هلیا جونم دختر گلم دیگه امروز چهار دست و پا رفتنت کامل شد . اونقدر سرعت نداری ولی همینم امون مارو بریده . همش داریم دنبال تو میدوییم و گرنه زدی خودتو ترکوندی آخه انقدر می ری تا بخوری به دیوار . باورم نمیشه تو همون خرگوش کوچولویی هستی که 6 ماه پیش به دنیا اومد و یه گوشه خونه اروم و ناز می خوابید . الان دیگه حسابی شیطون شدی و یه لحظه نمیشه نگهت داشت عین کش تنبون در میری از دستمون . آخه دختر مامان  دورت بگردم   این سرامیکا برق افتاد از بس رفتی لیسشون زدی عشقم . نمیدونم چرا علاقت به خوردن  شصت پای من تمومی نداره . بستینم بود تموم شده بود دیگه رنگ شصتم به بقیه اعضای بدنم نمی خوره والله . یه روتختی بزرگ...
12 آبان 1392

تولد نیم سالگی هلی و 30 سالگی مامان

دختر گلم نیم سال از روزی که چشمای قشنگتو تو این دنیا باز کردی می گذره. ٦ ماهگی تو مصادف شد با تولد من . امسال 30 سالم شد یعنی یا تو دقیقا 29.5 فاصله سنی دارم .گاهی فکر می کنم اگر سن ازدواج به همین روند  پیش بره و تو مثلا تو 30 سالگی تازه مزدوج بشی و به رسم مامانت بخوای ٨ سال هم نی نی نیاری  اصلا زنده می مونم که عروسیتو ببینم یا به دنیا اومدن نوه مو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعید میدونم . مامانی اعظم که مال خوش حال آباده ورامینه . و واقعا امید داره نبیره شو هم ببینه لامصب . خدا این روحیه دلاوری رو نگیره ازش انشالله .   جشن تولدمنو تو خیلی ساده خودمونی بود فقط خانواده منو مامان بزرگم&...
4 آبان 1392
1